دیوار یادگاری های یک عاشقانه



گاهی وقتا خیلی از خودمان دور میشویم. گویی که نه تبارکی بر ما گفته شده و نه در مخلوقات احسنیم !

حالیا ! ما در این دنیا هر چند هم بازیچه تقدیر باشیم اما خداوند آنان را که تقدیرشان را خود ساخته کردند می ستاید و بر آنان رحمت میبارد.

انگار یادم رفته است که چندی پیش به معجزه معتقد بودم. انگار یادم رفت که اعتقادم را با چشم دیدم.

حالا، امروز قبل از طلوع صبح بیدار شدم تا باز هم بفهمم طلوع انسان حتی از طلوع خورشید اولاتر است چرا که خورشید احسن مخلوقات نیست.

در این بین که سه طلوع نوروزی از زندگی سپری میکنم امروز را برخود نوروز قرار دادم تا یا ایده ای نو به نوروز روم .

در این سه طلوع عصایی بر دست دارم بی نظیر که نه چون خیزران محکم اما منحوس باشد و نه چون ساقه ی شاخ تازه مبارک ولی شکننده !

او به سختی خیزران است و به تازگی شاخ بهاری که هر دم با خنکای صبح بوی عطر شکوفه های بر سرش مست و خرابم میکند.

همانی که نامش یکی است چون خودش ! همانی که حرکاتش شیفته ام میسازد و باز هم نمیبینم !

ای یادگار دیدار حضرت عشق تو بهترینی و میدانم که تا آخر بهترینی .

امروز دیگر دیروز نیست من امروزیم نه دیروزی، مطمئنم که تو از دیروز امروزی بودی و من نمیدیدم.


یک کلام مثل همیشه دوستت دارم. اما نه! امروز کلامی دیگر دارم : مرا ببخش که جز این کاری از تو سراغ ندارم .


مینویسم از برایت

باز هم مینویسم

ای زیباترین ندای آسمان زندگی من

در غرش صاعقه های آسمان زندگی نوای تو حتی از نوای باران هم گوش نوازتر است

وقتی از تو مینویسم احساساتم جا به جا میشود

دقت کن خورشید برایم خوش آهنگ میشود و صاعقه در چشمانم دیده نمیشود

بار ها از طلوعت نوشته ام اما حال میفهمم هر چه برایت نوشتم هیچ است

چون حال هر کاری کنم قلم حرکت نمیکند چون دل غوغایی دارد که نوشتنش همه های و هوی است

همانند دق دق و حق حق مولانا که چون بدانجا میرسید از نظر غیر نوا بود و از نظر حضرتش تمام زندگی

ای زیباروی هر دو عالم عمری در پیش تو برفت که هیچ نرفت لحظه ها در کنار تو همان مثل باد است و گیسو


ای که با خلق نحیفم مدارا بکنی

ای که تو روی کریهم چه پیرا بکنی

آخر ای خوش خط وخالم که تاجی بر سرم

این دل غم دیده را هم تو مداوا بکنی


زادروزت فرخنده و تولدت مبارک و بِرت دِیَت هَپی





آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها